نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 11 آبان 1391برچسب:باران, توسط فــاطـمـه |
باران که میبارد...باید آغوشی باشد...پنجرهی نیمه بازی...موسیقی باران...بوی خاک...سرمای
هوا... گره ی کور دستها و پاها...گرمای عریان عاشقی...صدای تپش قلبها...خواب هشیار
عصرانه... باران که میبارد...باید کسی باشد...

به کوری چشم تو هم که باشد حالم خوب است..
اصلا هم دلم برایت تنگ نشده
حتی به تو هم فکر نمی کنم
باران هم دیگر تو را به یاد من نمی آورد
مثل همین حالا که می بارد
لابد داری زیر باران قدم میزنی
چترت را فراموش نکن
لباس گرم را هم...