بــــــــــــــــــارونــــــــــــــی ها....
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:, توسط نــاهــیـد | 2 نظر


تلاش برای زنده کردن یک رابطه از دست رفته؛

 مثل اینه که بخوای یه چای سردشده رو با ریختن آب جوش گرم کنی،

نه رنگش مثل اول میشه نه طعمش....

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:, توسط نــاهــیـد | نظر بدهید

 

وقتهایی هست که جز بودنت دلم رضایت نمیدهد...

حالا....

من از کجا بیاورمت؟!...

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:, توسط نــاهــیـد | نظر بدهید


توی نانوایی هم ...

صف " یک دانه ای " ها جداست ..

از جذام هم بدتر است ...

تنهــــــــــــایی...

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:, توسط نــاهــیـد | نظر بدهید

 نـــوازشـــم کــن،

نــتــرس!

تــنــهــایـــی ام واگــیــر نــدارد!

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:, توسط نــاهــیـد | 1 نظر

 گـــوش ِ تـلـــفـن کــــر!

دوســـتت دارَم را روزی

درِ گــــوش ِ خـــودت

خـواهَـــــم گـفــت...

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:, توسط نــاهــیـد | نظر بدهید

یـک
دو
ســه
.
.
...

هـزاران هـزار بـار
خیـالت را پـی نـخـود سـیاه فـرسـتادم !
بــاز هــم ...
چـه رویـی دارد!!

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:, توسط نــاهــیـد | نظر بدهید

 آدمی غــــــرورش را خیلی زیاد .

شاید بیشتر از تمـــــــام داشتــه هــــایــش- دوست می دارد

حالا ببین اگر خودش، غـــــــرورش را بـــه خـــــاطــــر تـــــو، نادیده بگیرد ،

چه قدر دوســتت دارد !

و این را بِفهــــــــــــم آدمیــــــــــزاد !

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه | 1 نظر

تازه فهميدم عشق يعني چي؟؟

هنگامي كه چيزي در نظر ديگران بي ارزش ترين باشدو تو باز آن را بهترين دانستي شك نكن...

شك نكن..

.

.

تو عاشقــــــــــــــــــــــــــــــي

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه | 1 نظر

منم ميخـــــــــــــــــــــــــــــام تو چي؟؟

خمشلـــــــــــ ـ ـ ـ ـه؟؟

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه | 1 نظر

 

برای پروانه شدن پیله ی دستان تو کافی ست ، من را محکم تر در آغوش بگیر .

 

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه | 1 نظر

 

پسر: وقتی عصبانی می شی خیلی خوشگل میشی


دختر: من که الان عصبانی نیستم!


پسر: منم همینو می گم، الان مثل بزی!


دختر: چی می گی آشغال؟


پسر: آها! اینو می گم، الان خیلی خوشگلی!

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه | نظر بدهید

      

یعنی این قدری که پسرها به موهاشون می رسن اگه به یه بوته شلغم رسیده بودن الان هلو می داد!

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه | نظر بدهید

 

پسره به نامزدش اس ام اس می ده: عزیزم! میای خونه مون؟ اگه موافقی عدد ۱ رو وارد کن اگه مخالفی عدد

۳۱۴۱۷۱۹۲۰۲۳۴۵۷۸۹۰۷۶۶۴۶۴۶۵۵۵۴۵۵۵۴۵۵!

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه | 1 نظر

بچه ها كي اينو ميشناسه؟

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه | نظر بدهید

 

همیشه حرارت لازم نیستگاهی از سردی یک نگاهمیتوان آتش گرفت .

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه | 1 نظر

دﺧﺘﺮ: ﺳﺎﻋﺖ ﭼﻨﺪﻩ؟


ﭘﺴﺮ: ﺳﺎﻋﺖ ﭼﻨﺪﻩ؟


ﺩﺧﺘﺮ: ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﺷﺪﯼ؟


ﭘﺴﺮ: ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﺷﺪﯼ؟


ﺩﺧﺘﺮ: ﭼﺮﺍ ﻫﺮ ﭼﯽ می گم ﺗﮑﺮﺍﺭ می کنی؟


ﭘﺴﺮ: ﭼﺮﺍ ﻫﺮ ﭼﯽ می گم ﺗﮑﺮﺍﺭ می کنی؟


ﺩﺧﺘﺮ: ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻋﺰﯾﺰﻡ.


ﭘﺴﺮ: ﺳﺎﻋﺖ چهار ﻭ سی ﻭ هشت ﺩﻗﯿﻘه!

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 6 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه | نظر بدهید


اوهوي اوهوي اون بالا چه خبــــــــــــــــــــــــــــــره...

ماهم ميخايم ببينيم ...اخه اين چه طرز عكس گرفتنه

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه | نظر بدهید

گویش دختران در سال ۸۱: عزیزم ، عشقم چرا ناراحتی؟ قربونت برم


گویش دختران در سال ۸۶: عزیزم، عشقم چرا ناراحنی؟ قلبونت برم


گویش دختران در سال ۹۱: عجیجم، عجقم چلا نالاحتی؟ قلبونت بلم


گویش دختران در سال ۹۶: دیبیلیم، عولوپولو، بیلی بولونات!

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه | 1 نظر

كوچيكتر كه بودم نميفهميدم

اما الان قشنگ دركش ميكنم

يكي بود يـــــــــــكي نبود

تو چي؟

دركش ميكني؟

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه | نظر بدهید

عزيزم...

درهمين لحظه بهت قول ميدم تا وقتي جايي تو قلبت واسم داشته باشي فقط يه چيز ازت بخام

تنهـــــــــام نذار....بدون تو هرشب كابوس ميبينم

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه | 1 نظر

 

ازم پرسید دوسم داری؟

گفتم آره...

گفت چقدر؟

گفتم از اینجا تا خدا...

اشک تو چشاش جمع شد و گفت....

مگه الان نگفتی خدا از همه چیز به ما نزدیک تره

.بازم ميگم....كاش دوس داشتن واحد داشت..كـــــــــــــاش

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه | 1 نظر

ميدوني وقتي ديگه بهم اس نميدي چيكار ميكنم؟

ميرم ميشينم تموم اس هامونو از اولي تا به اوني كه باعث جدايي شده رو ميخونم...

به اخري كه ميرسم خودمو كلي لعنت ميكنم

ميگم كاش اينو نميگفتم

كاش به جاي اين اس فقط گفته بودم دوست دارم

بعد ميشينمو باخودم فك ميكنم ...

تو بهم چي ميگفتي

اينجوري سرگرم ميشمو ميرم توروياي خودم

ولي وقتي به خودم ميام تازه شروع

گــــــــــــــــــــــــــــــــــــــريست

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه | نظر بدهید

من يك لحظه كه كنارم نباشي تنهام

پس خاهشا تو كه نميتوني هر لحظه كنارم باشي

اينقد نگو...

هيچوقت تنهات نميذارم

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه | 2 نظر

بهم گفتي قلبت مال منه..

ميشه؟

ميشه به نامم كنيو سندشو بدي بهم تا شبا قبل خاب بذارم زير سرم؟

.

.

.

دركم كن

ديگه دوس ندارم كابوس هميشگيو ببينم.....

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه | نظر بدهید

 

کاش گذر زمان در دستم بود

 

تا لحظه های با تو بودن را

 

آنقدر طولانی می کردم

 

که برای بی تو ماندن وقتی نماند...

.

.

.

.

 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه | نظر بدهید

 

فرقی نمی کند بگویم و بدانی

 

یا نگویم و بدانی...

 

فاصله دورت نمی کند

 

در خوب ترین جای جهان جا داری

 

جایی که دست هیچ کس به تو نمی رسد

 

دلم...

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه | 1 نظر

 

 

بعضی وقتا هس

 

که دوس داری کنارت باشه

 

محکم بغلت کنه

 

بذاره اشک بریزی راحت شی

 

بعد آروم تو گوشت بگه:

 

 

دیوونه من که باهاتم

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:, توسط نــاهــیـد | 2 نظر

 

عاشقانه هایت را اینگونه ابــــــراز کن

عاشقتم

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه | 2 نظر

باران باشد

تو باشی

یک خیابان بی انتها باشد...

به دنیا میگویم خداحافظ

         

                                                        گروس عبدالملکیان

 

ف. خ

 

به من باشه باران هم نبود نبود فقط تو باشی

از خود چهارراه برق تا آخر سیمتری رو میام

از خود کوهسنگی تا خود تقی آباد میام

از هر جا تو بگی تا هر جا تو بگی میام

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه | 1 نظر

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام

وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم


تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با

خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا

کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام

گریست و دیگر چیزی نفهمیدچشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی

افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این

نامه برای شماست..!


دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:



سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم

چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام

بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)


قلب



قلب

دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..


آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت

حرفاشو باور نکردم

 

صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.